«جنبش چپ »(( بخش سوم ))
محمد عالم افتخار                                                              محمد عالم افتخار

و معادله ای از کاشف « نسبیت » ( اینشتاین )

 

“ only two things are infinite ,

The universe and human stupidity , and I` m not sure about the former. “

 

ALBERT EINSTEIN             

 

«  فقط  دو  چیز  بی نهایت  اند ؛

کائینات  و استوپیدیای بشر . و من  در بارهء اولی مطمئن  نیستم  . »      (آلبرت اینشتاین) 

 

مزید بر تفاهم و همیاری ی گستردهء دوستان عزیز گردانندهء ویب سایت های انترنیتی ی پر بار و پرکار افغانی و کاربران محترم آنها ( منجمله تقدیم ابتکاری سایت وزین رسانهء نور و ویب سایت همایون و دقت ویژه و زحمت کشیی مجدد سایت آریایی به جهت درج آخرین ویرایش مقالات ) ؛

انگیزهء نیرومند دیگری برای بنده تماس دوست گرامی همفرهنگ و همزبان ما از آنسوی کرهء زمین بود که در نخستین لحظات نشر دومین قسمت این بحث ؛ توسط ایمیل تحقق یافت  و سپس با مراجعهء ایشان به دوستان افغانی در جرمنی و ماسکو؛ ذریعه تلیفون نیز مورد تأکید قرار گرفت : فشردهء پیام این بزرگمرد که خواسته اند ایشان را « جوان 72 ساله» بنامم این است :

(( من دارای تحصیلات گسترده ای هستم که 2 (PGD) حاصل آنست بر علاوه همیشه چنانکه نان خورده ام و کار و ورزش کرده ام مطالعه نیز قسمت مهم زنده گی امرا میساخته است . مطالعاتم علاوه بر کتب چاپی و انترنیتی قدیم و جدید ، داده های روزمرهء انترنیتی و مطبوعاتی ی چپ و راست از نیویارک تایمز گرفته تا مانتی ریویو بوده و میباشد ؛ ولی بحث « جنبش چپ و معادله ای از کاشف نسبیت » اثر تکاندهنده و بیسابقه ای بر من گذاشت . در حالیکه بیصبرانه منتظر قسمت های آینده آن میباشم خواستم نخست به شخص شما اندیشمند ... و سپس به فعالان افغانی در انترنیت تبریک بگویم و عرض احترام نمایم .

ولی این نوش آنقدر ها بی نیش هم نیست . منظورم این است که شما در جایی با گفتن اینکه این بخش را علوم روانشناسی و اقتصاد و تاریخ و جغرافیه.. مورد بحث قرار میدهند ، گریزی زده و خوانندهء اثر ...تانرا پشت نخود سیاه روانه کرده اید . من میگویم که صدای دُهل از دور خوش است ؛ در تمام دوران تحصیلات و حیات و مطالعات خود آنچنان چیز قانع کننده را بر نخورده ام که تحت نام علم روانشناسی و اقتصاد و تاریخ و جغرافیا مسایل را از زاویه ای مورد توجه و دقت و تحلیل و تجزیه قرار دهد که بحث شما در پیوند با تیزیس نابغهء عصر ما ـ اینشتاین ـ بر آن تمرکز دارد .  خواهشم این است که کسی را به هیج کجا رجوع ندهید و فقط خود بفرمائید که دریافت شما و درس و آموزش خود شما در مورد از چه قرار است ؟!»

قابل یادداشت اکید میباشد که خود این بزرگمرد چه به طریق کتاب ها و مقالات و چه به طریق برنامه های پر محتوا و شگرف ستلایتی ی شان ؛ مقام استاد کمنظیری را بر من دارند و بسیار و بیشمار از ایشان آموخته و کسب فیض کرده ام . ایشان به دلیل روان قبیلوی و خُرده نشنالیستی ی موجود در گرد و نواح ما اجازه ندادند که نام بزرگ شان را اینجا بیاورم  . 

علاوه بر این ؛ استاد گرانمایه ای از یکی از پوهنتون های کشور ؛ لطف نموده اند که پس از تشویق محصلان به خوانش بحث و ابراز نظر ها پیرامون آن ؛ به خواست قابل توجهی از محصلان عزیز مواجه شده اند و آن عبارت میباشد از اینکه نخست باید در مورد کاشف نسبیت و مقام و شخصیت و زنده گانی اش معلوماتی بائیسته ارائه میگردید ، لذا من با رعایت نظر  بزرگواری که پیشتر ذکرشان رفت ؛ کسی را پشت نخود سیاه نمی فرستم ولی از جانب خود نه ؛ بلکه از منبعی که طرف اعتمادم میباشد ، اطلاعات لازم خدمت محصلان مذکور که مسلماً نور دیده گان من استند ، بر گزیده ام که امیدوارم سایت های وزین انترنیتی ی همیار و همکار آن )فشرده کتاب زنده گی البرت اینشتاین) را در جنب مقالهء بخش سوم به نشر بسپارند .

و اما بخش سوم :

     نخست لطفاً به تیزواره ها و مسأله هایی توجه بفرمائید که پیش درامد یکی از کتاب های دیگر بنده  میباشند و منحیث مواد برای تفکر ژرفتر به ما و شما درین بحث مشکل ؛ مدد خواهد کرد :

* بشر پیشین در برابر غامضه های طبیعت از پا در می آمد ولی بشر کنونی در برابر غامضه های دم افزون « جامعهء بشری » زبونی میکشد !

 

زنگ هایی که  در  زمان  ما  به  صدا  در آمده اند :

*ـ نوع بشر در لبهء پرتگاه میان دو توحش گیر کرده است :

« توحش تمدنی » و « توحش پیش تمدنی » !

ـ « توحش مدرنِ  » ؛  بشر را  به « حیوانیت » بر می گرداند و یا منقرض میکند !

آیا « راه نجات » وجود  دارد ؛ و آیا جز « بربریت » آینده ای هست ؟

*ـ انسان ها همه بشر اند ولی بشر ها همه انسان نیستند  .  روند « شُدنِ انسان » در مسیر تکامل ؛ به بُن بست انجامیده است !

چرا حقیقت بشرِ انسان و ضدش : بشرِ نسناس از چشمِ معرفت افتاده است ؟

 

* تبیین و  حل و فصل مسایل عصر امروز ؛ نه تنها از حیطهء منطق میتافیزیک بلکه  از حیطهء منطق دیالکتیک هم فرا تر رفته و نیاز به دریافت و ابداع و اکمال منطق نوتر  و کاملتری پیش آمده است !

ـ چگونه و با چه ته بنایی میتوان از عهدهء این چالش خطیر به در آمد ؟

* ـ سازواره های سنت و مذهب در تیزاب لابراتوار های ساینس مضمحل میشوند ولی توده های بشری بدون سنت و مذهب بوده نمیتوانند .

 مشکل نه تنها در این است که توده ها امکان بالا آمدن در سطوح عالیهء ساینتفیک را ندارند بلکه سنت و مذهب بُنیان ژنتیکی را هم داراست !

ـ در همین حال بزرگترین منبع تغذیه و توان یابیی « توحش های مدرن و پیش مدرن » اعتیادات سنتی و مذهبی ی توده ها  بوده ، هست  و در آینده  نیز خواهد بود !

ـ نه تنها سنت ستیزی و مذهب ستیزی راه حل نیست بلکه سنت گریزی و مذهب گریزی یا « سنت شکنی » و « مذهب زدایی » هم بیراهه های آزمون شده می باشند !

ـ غریزه و عشق و عرفان و اشراق نیز از روح بشر منتفی شدنی نبوده و مزید هایی بر غامضه های بالا اند !

ـ با این معادلات چندین مجهوله ؛ در عصر کنونی ؛ چگونه میتوان کار و زنده گی و مبارزه کرد ؟

به راستی چرا  اُسوهء عقل و ساینس بشری ـ البرت اینشتاین ـ با فورمول های داهیانهء « نسبیت عام و نسبیت خاص » همه پدیده ها و نیروها و ساختار ها و جریانات هستی را  از « مطلقیت » محروم کرد ؛ ولی 2 مطلق را  استثنا نمود ؛ بر جاگذاشت ، با قاطعیت تصریح کرد و با مطلقیت هم خاصتاً بر یکی ازآنها (human stupidity)پای فشرد ؟؟

 

اینشتاین ؛ در امر کشف و فورموله کردن این رمز و راز ؛ این تنها دو مطلق و « only two things are infinite » و از آن میان (human stupidity) به خاطری  مورد استناد و تجلیل و تذکار ماست که او حسب قواعد ریاضی  و  علوم معاصر ؛ پرداختی کانکریت در زمینه ارائه داده است  و الا  اندیشمندان مشرقزمین  ـ از باب مثال  مولانا جلال الدین محمد بلخی ؛ 800 سال پیشتر؛ حقیقت مورد نظر را حتی با رسایی و زیبایی گیرا تر  پردازش کرده  و  بازتاب  داده بودند :

          دی شیخ  با  چراغ همی گشت گرد شهر      

         کز   دیو  و  دد  ملولم  و  انسانم  آرزوست

         گفتند : یافت می نشود ؛ جسته ایم  ما          

         گفت : آنکه  یافت می نشود ؛ آنم آرزوست

 

یا سروده های  بلند سعدی چون : « نه همین لباس زیباست نشان آدمیت ....» ،

بنی آدم اعضای یکــدیگر اند     که  در آفرینش ز یک گوهـر اند

تو کز محنت دیگران  بیغمی      نشاید  که  نامت  نـهـنـد : آدمی !

 

یا حافظ :      آدمی در عالم خاکی نمی آید  به دست      

                عالمی  دیگر  بباید ساخت و ز نو آدمی

و هزاران دُر سفته در نظم  و نثر و در اساطیر ما  ؛ به نحوی از انحا  بازتاب  همین حقیقت  روشنتر از آفتاب  میباشد .

خلاصه (human stupidity) یا  استوپیدیای بشر ؛ آن واقعیت قبیح  و  وقیح  و  اما  ناگزیر  در  زنده گانی  و  روان  این  نوع حیهء متمایز و نو درآمد  در گسترهء زیستار موجودات حیه میباشد ؛  که منجر به تخریب گوهر آدمی گردیده  و از آدمیزاده  در استقامتی  موجودات سرگشته  و آشفته ذهن  و  پریشان روان  و  معتاد علاج ناپذیر  به  باور ها  و  معانی  و  مواد مخدر  درست  نموده  و در استقامت دیگر از او ؛ خطرناکترین  و  مضر ترین  و شوم ترین دشمن حیات  و طبیعت ؛ به وجود آورده است که امپریالیست ها و فاشیست ها  و صیهونیست ها  و  اکستریمیست های درنده خوی  و  ددمنش  و دینبازان  و تبعیض پرستان ... همانند آنان در همه کیش ها  و آمیزش ها ؛ مثال های برجسته از ردهء اخیر میباشند .

 

سیاست یا از قله پرت شدن ؟!

 

برای اولو الالباب و صاحبان خرد بلند قطعاً مسلم است که  باز کردن تمامی  زوایا  و عوامل  و مسایل  و اثرات  و پیامد های پیچ در پیچ و لادر لای این آفت  ضرورت  به  تألیفات و تحقیقات  نامحدود  دارد ؛ ولی از کلیات  بسیار فشرده که  گفته آمدیم ؛  کمترین اصلی را که  میتوان  و  باید  استخراج  کرد ؛ اینست که  با  هیاهو ها و  شعار ها  و  تبلیغات کودکانه  و  پهن کردن  بساط  فحش  و نا سزا و یا  اعمال فشار های  فیزیکی  و  روانی ؛ آنچه که  استوپیدیای  بشری خوانده  میشود ؛ نه تنها  تضعیف  و  تخریب  نمیشود  بلکه  بر عکس  پاتنسیال های  وخیم تر  و  ناشناخته تر آن ؛  از قوه  به  فعل  می آید .

تجارب سی ـ چهل سالهء افغانستان و پیرامون آن ـ مخصوصاً  استفادهء  ابرازی ی  نیرو های عمیقاً  استوپیدیک  غرب  و نیمه بربر های منطقه از معتقدات و وجدانیات توده های مسلمان در « جنگ سرد» چه به گونه مجاهد پروری های نصیرالله بابری و دگروال یوسفی ، چه به گونه طالب آفرینی های سی آی ای و آی ایس آی و قارون های سیه مست وهابی؛ و چه به گونهء فتنه گری ها و آشوب انگیزی های حفیظ الله امینی ؛ قاطعترین و قانع کننده ترین اثباتیه های این مدعاها ست !

 

شیوه ها و ابزار مبارزه با سوء استفاده از باور ها :

 

بدون اینکه کوچکترین منع  و ردی  بر تحقیقات  و  تتبعات  واقعاً  اکادمیک  در پر توی  جهانشناسی ی ساینتفیک  در مورد اساطیر  و  متون  و آثار و  بنا ها  و نشانه های  اندیشه ها  و ایده ها  و  باورها و سنت های  کرور در کرور بشریت  پیشین ؛ وضع گردد ؛  اشد ضرورت است که دو  مورد  عمیقاً  روحی ـ روانی در زمینه  خاطر نشان  و  متقابلاً مورد جدی ترین  توجهات و التفات ها  قرار گیرد :

1 ـ به هیچوجه آنچه (human stupidity) یا استوپیدیای بشر خوانده میشود ؛  مخصوصاً در متون کهن قابل بازیافت و باز شناخت و ارزیابی در حدی که  بر له یا علیه آن  موضعگیری  و  عمل  و  سیاست  و کار تبلیغی ـ ترویجی  شود ،  وجود  ندارد . 

هم  توده های  انبوه  مردم  و هم حاکمان بر آنها  نه  از متون مقدس  و غیر مقدس اطلاع  و  بر آن ها  پابندی  دارند  و نه  آنچه  در  روان آن ها  می گذرد  و  یا  حتی این  روان  ها  را می سازد ؛ رابطهء واقعی  و  مستقیمی  با  این متون  دارد  . 

در  پیوند  به  سمبول های  مورد  باور هم  ؛  اعم  از اساطیری  یا  تاریخی  و  زمینی  و آسمانی ؛  تنها  و تنها باید  به روح « افراد زنده »ء مربوط  رجوع کرد .

اصلی که میتوان گفت ؛ ابدی  میباشد  این است که  مؤمن به  و  معشوق   ( یا  واقعیت حقیقی  و مجازی  ی مورد عشق  و ایمان ) در هر حال سراپا  ایده آل  و  زیبا  و حق  و  بی نقص  و  عیب  و  بیچون  و  بی چرا ست ،  لذا  اینکه   این  یا  آن  نیمه  روشنفکر عجول  و سطحی  و  سرتمبه  ... به داد  و  بیداد  می پردازد که ایوای  فلان  مرجح  و مقصد ایمانی ـ آنهم  هزاران ساله ! ـ چنین  و چنان عیب  و  ریب  و  قبح  و  شرارت داشته است ؛  و  یا  چنین  سناریو  ها  که روی  مقاصد  شیطانی  عمداً  به  راه  انداخته  میشود ؛ نه اینکه  قدرت  اثر دیگرگون ساز ندارد  بلکه دقیقاً  نتیجهء معکوس  به  بار می آورد .

ولی تحقیقات  و تتبعات تاریخی ی  مستدل  و  مستند  و  عاقلانه  و عادلانه  و مقایسوی  و  بیطرفانه  امر دیگریست  و  ضرورت  و مفیدیت  و حتی سازنده بودن آنها  محل هیچگونه  تردید  و  وسواس  ندارد .

همچنان  شیوه های  رندانهء  صوفیان  در خالی کردن زیر پای  زهاد ریاکار  و  بازی گران  با  باور ها  و معنویات  و  روحیات مردم  و مزیداً  افشاگری های مدلل  و  مستند و خونسردانه  و جذاب  و  قانع کنندهء  سیاستگرانی  که  بر ستوپیدیای  بشری  در مجموع  و  بر  باور های  مذهبی  و  روحانی ی مردم منجمله ؛ اتکا  دارند ؛ کارستان های فوق العاده  پر ثمری است که  به  حیث  نمونه  و الگو  میتوان  از کار  بزرگ  رابرت درایفوس در کتاب « بازی شیطانی »  الهام گرفت  و این شیوه را  با  خلاقیت  هرچه  بیشتر  و در ابعاد  وسیعتر  انکشاف  داد .

http://www.ariaye.com/etlaat/matlab.html

 به لطف خیلی  از دوستان بنده  و مشخصاً  شادروان احمدشاه عبادی  که یکهفته قبل از مرگ جانسوز نابهنگام خویش ؛ طئ مقاله ای در سایت آریایی  ابراز فرموده اند ؛ کتاب « جنگ صلیبی یا : جهاد فی سبیل الله »  هم  میتواند  یک الگوی کارا   به شمار آید :

http://www.ariaye.com/dari7/siasi/ebadi3.html

http://www.ariaye.com/ketab/jehad/jehad.html

در استقامت های دیگر میتوانم « نامه سرگشاده » احمد عیار مؤرخ 19/8/89 را مثال دهم که در مخالفت و تقبیح پذیرفتن ریاست شورای به اصطلاح صلح عنوانی شخص استاد ربانی نوشته شده و منتشر گردیده است که من آنرا در ویب لاگ جذاب و پر محتوای « حماسهء زن » خوانده ام و از نظر خیلی تیپیک و تاریخی و استثنایی بودنش ؛ در ویبلاگ شخصی خود هم اقتباس و درج نموده ام :

  http://aashil.blogfa.com/post-39.aspx

این نامهء سرگشاده و مطالب انتقادی شدت گیرنده که در دوسه سال اخیر مخصوصاً به مناسبت سالمرگ احمدشاه مسعود  در سایت ها و نشریات « جهادی » و عمومی بروز میگردد و به افشاگری هایی در مورد « خائینین به جهاد و مقاومت و آرمان و تقوای آمرصاحب » می پردازد ؛ نه تنها کار با ارزش سیاسی است بلکه گسترش یابی ی روحیات جنبش چپ ( در وسیعترین مفهوم کلمه ـ هدف در سراپای این بحث همین مفهوم است !) میان « جهادی ها » را میرساند .

ناگفته نماند که خود متون مقدس  و نیمه مقدس  و سمبول ها  و الگو های ایمانی ـ  صرف نظر از آنکه واقعیت آنها در نگاه دیگران چیست ؛  برای توده های  معتقد  و  منسوب  به آنها ؛  صفات حمیده  ،  معانی متعالی  ، محسنات  معنوی  و  اخلاقی  و حقوقی ( فقهی ) و حتی زیبایی شناسانهء متکثری دارد . تا جائیکه  تغییرات  ژرف  زیر بنایی  و  روبنایی حادث  نگردیده ؛ خواستن عملکرد  بر اساس آنها  نیز  از مدعیانِ  به  ویژه  سیاسی ی مربوط ، کار کوچکی نیست !

 

منافقت های خشن و ظریف :

 

و اما  جان مطلب ؛ درین رابطه  ؛ وجود  منافقت  های خشن  و ظریف  و  عمدتاً  ماهرانه و خیلی  ماهرانه است که  طبقات حاکمه  و  هیأت  های سیاسی  و فرهنگی  و  واعظان  و  پیش نمازان  و شیخ  و شحنه و معلم و مدرس ... وابسته  به آنها  در رابطه  به  متون مقدس  و  ذوات  و  سمبول ها  و  مکان ها  و نماد های  مقدس  و محترم  انجام میدهند .

درین راستا  برخورد های منافقانهء طبقات و مقامات حاکمه در « جهان اسلام »  با کتاب  مقدس مسلمانان جهان ـ قرآن مجید ـ  ویژه گیی خاص و محرز و ملموسی دارد . نخستین منافقت در زمینه این بود که اصلاً قرآن را ؛ متنی قابل ترجمه  به زبان های  سایر مردمان  نمی پذیرفتند ؛ مردمانی که تحت  هر شرایط و به هر قیمتی مسلمان شده اند ؛ باید تنها و تنها متن عربی ی قرآن را  داشته باشند  و  نهایتاً  زبان  عرب  بیاموزند .

این منافقت نتوانست در مجموع  بیشتر از چند صد سال پایایی  و مؤثریت داشته باشد . سرانجام جواز ترجمهء قرآن به  زبان های  مردمان مغلوبه  و تحت سلطهء  اعراب ؛  بنا بر جبر های مقاومت ناپذیر ـ و آنهم  به  شرط موجودیت متن عربی ـ حصول گردید ؛ ولی اینک حاکمان  بومی  و  بیرون مرزی  تدبیر کردند که قرآن  باید  فقط و فقط حسب  صوابدید و قرائت آنان ترجمه و تفسیر گردد  و مبادا  از آن استنتاجات دیگری  به عمل آید  و احکام  و فرایض  و  وجایب  تهدید کنندهء  منافع  و مقامات حکام  سنتی  و میراثی در دنیای « اسلام »  از آن  بیرون کشیده شود .

به همین علت طی چند قرن اخیر حتی  یک ترجمهء دقیق و مبتنی  بر حقیقت  زمان ـ مکان  نزول قرآن  در هیچ  یک از  زبان های  ملت  های  نامنهاد اسلامی  به  ظهور نرسید . بر علاوه سیل سرسام آور جعل حدیث  و اتهام بستن انواع  لاتعد  و لا تفسای  اقوال و افعال به حضرت محمد پیامبر بزرگ اسلام ؛ روا داشته  شد و چیزی رویهمرفته  به عرصه آمد که :

 به قول اقبال « خدا و جبرئیل و مصطفی را ؛ به حیرت انداخت ! »

بنابر این تلاش های سازنده در جهت بروز کردن حقیقت متون مقدس در چوکات زمان ـ مکان ویژهء آنها ؛ کاری نیست که تا ابد فقط در انحصار جیفه خواران طبقات حاکمه گذاشته شود . کوششی که درین راستا  در کتاب « معنای قرآن» توسط بنده صورت گرفته غالباً کوشش کامل و شامل و دارای آخرین قوت و کارایی نیست ؛ ولی حتماً  یک آغاز ضرور و استثنایی فرهنگی و تاریخی هست !

http://naweederooz.com/in/m126.html

درین مورد بخصوص باید به طور اخص قید نمود که متأسفانه اغلب روشنفکران و چیز دانان و چیز نویسان ما خیلی به ساده گی فراموش میکنند و یا نمیتوانند دریابند که مخاطب آنان در عالم واقع کیست و چه معضلات روحی و احیاناً چه آماده گی های بالقوه و بالفعل برای دریافت و پذیرش پیام های روشنفکرانه و روشنگرانهء شان دارد ؛ در مواردی حتی به نظر می رسد که این عزیزان در غرفهء حمام با شخص خود غُم غُم  و بگو مگو میکنند ؛ و اصلاً به قصهء مخاطبی نیستند !

اسف انگیز است که جبر اختصار درین مقال ؛ ما را  از دادن نمونه های مشخص که اتفاقاً  همین اکنون به حد وفور و آنهم قسم نمونه وی و تیپیک روی سایت های انترنیتی وجود دارد ؛ معذور میدارد .

 

جای باور ها « روان شخص زنده » است :

 

2 ـ پس وقتی که (human stupidity) یا استوپیدیای بشر محدود به متون مقدس ، نیمه مقدس و تداوم هایی که بر آنها  انبار گردیده  نیست ؛ در جایی ؛ بائیست تمامت آنرا جُست و به شناخت در آورد . این جای ؛ جز روح و روان « افراد زنده» ء مشخص ؛ جای دیگری نیست . لذا  ما ـ و به اعتبار این بحث : جنبش چپ ! ـ  مکلفیم که در این جا  با  درایت و کفایت تام  ورود  نمائیم .

کمترین وجیبه و وظیفه که در عنفوان این ورود ؛ بر دوش ماست ؛ این میباشد که چیزی چون دلجویی و تفقد و روحیه دهی بر بیمار را  در اولیت خویش قرار دهیم ؛ ولو که ناگزیر باشیم در زمینه به دروغ « مصلحت آمیز ـ نه منافقت آمیز و تخدیر کننده و تحمیق کننده !» هم  متوسل گردیم !

تا جائیکه تحقیقات و مطالعات و تفکرات این کمترین ؛ حصول کرده است ؛ درین راستا بائیست گوهر آدمی ( اصل انسانیت ) را مرکزیت بخشید .

قاعدهء منطقی و ریاضی این است که وقتی « گوهر آدمی » میگوئیم ؛ خود بخود دارای این معنی میشود که « گوهر غیر آدمی » در برابر آن وجود  دارد . بدینگونه در مقام  تعریف و قیاس ؛ گوهر آدمی ؛ ارزشی است که آدمی را  از سایر جانوران امتیاز می بخشد . ولی رویهمرفته هیچ چیزی در آدمی نمیتوان یافت که او را از سایر جانوران تفکیک کند و امتیاز ببخشد ؛ مگر عقل و اندیشه !

*****

درس ها از پیش آمد های واقعی :

 

حسب تصادف ( و چه بسا نه حسب تصادف !) این هفته در سه جنازه و فاتحه شرکت داشتم ؛ و این بار به دلایل روشن ؛ بیشتر از گذشته ها بر رسوم ، معتقدات و باور های مردم دقت و تفکر می نمودم . هم سه تن مرحومی از نظر جایگاه و پایگاه اجتماعی و سنتی از هم متفاوت و در عین حال تیپیک بودند و هم اقارب و دوستان و مشایعت کننده گان آنان و تسلیت گویان به باز مانده گان شان .

بازهم اتفاقاً ( و شاید هم نه اتفاقاً!) چندین «روشنفکر» و مدعی ی مبارزهء چپ در گذشته از داخل و خارج کشور در جنازه ها یا مراسم فاتحه خوانی حضور به هم رسانیدند که تقریباً همه را شخصاً نیز زیارت نمودم .

در پایان از دریافت هایم ؛ دو تأثرـ همانند درد قلبی ـ در من بر جا ماند :

1 ـ کسان محترم مورد نظرم به استثنای دو سه تا ؛ بر سراپای مراسم و تشریفاتی که در آن شرکت میورزیدند و به تبعیت از جمع ؛ قواعد تشریفات را تقلید مینمودند ؛ نه فقط به حیث یک واقعیت دیرنده و دیر پا و مهم و سرنوشتی انهماک نداشتند بلکه بر آنها همچون سرگرمی های گذرا نظر میفرمودند .

وقتی ملا امام محترمی سر یک مقبره به سخنرانی پرداخت ؛ ضمن تأکید بر ناگزیری ی مرگ و برشمردن مکارم اخلاق و اعمال که بنده ؛ بائیست طئ چار صباح حیات خدا داده از آن ها برایش رهتوشه آخرت بیاندوزد ؛ واقعاً چیز های پر از غلو و اغراق و دروغ های شاخداری که بر ضد قرآن و سیرهء پیامبر بزرگ اسلام ، بر این آئین مقدس پینه و پیوند کرده اند ، نیز آورد.

مسلم این است که در سیستم آموزش های مسایل مُلایی ؛ اینگونه اضافات غیر قرآنی و نامربوط با تعالیم حضرت پیامبراسلام ؛ فراوان وجود دارد و همچو ملا های محترم چاره ای هم جز یادگیری و تحویلدهی ی آنها به تودهء مقتدی و سامع ندارند . و این افسانه پردازی های اغراق آمیز و خارق العاده مؤثریت و کشش جادویی نیز دارد ؛ چنانکه برخ قابل توجه جمعیت به همان ها هم با باور نگریسته و حتی اشک میریختند .

اما سایر مراسم و مناسک و رمز ها و مصطلحات و اشارات و حرکات و افاده ها.. در همچو مناسبت ها معنویت های بی نهایت  ژرفی دارد و به نیاز های روحی ی عظیمی پاسخ میدهد . دست کم گرفتن و سبکسری و خیره سری تبارز دادن ( حتی تبارز ندادن ولی در ذهن داشتن ) به این رسوم پسندیده و ضرور و بی بدیل ؛ـ مخصوصاً از سوی آنانیکه خود را پیش قراولان سیاسی ی توده ها توهم میکنند ؛ قباحت وصف ناپذیری است .

2 ـ دید و وادید های اینان باهم که بعضاً شاید پس از 20 سال اتفاق می افتاد ؛ به حد وحشتناکی ؛ بیروح و بی پیام و بی الهام و بری از محبت و سنخیت بود ؛ غالباً وقتی یکی از مزاحمت ( همان مصافحه! ) با دیگری ؛ رها میشد ؛ با یکی دیگر به غیبت و تخطئهء حق نا حق او می پرداخت... رویهمرفته کم از کم من نیافتم که اینان حالا هم برای وطن و مردم و سرزمین و ارزش ها و منافع کشور و منطقه و جهان فکر و ذکری دارند یا خیر ؟! اما قطعاً مسلم است که هرگاه باد مساعدی از کدام سو بوزد؛ اینان سند و ثبوت و تذکره و تاریخ میکشند ، همچون دیروز قدر خواهند دید و بر صدر خواهند نشست ....!

به پیشگاه وجدان عمومی خواننده گان گرامی این سطور اعتراف میکنم که با همه اطلاعات و شناخت و حدس و گمانه زنی که در گذشته می پنداشتم دارم یا کسب کرده ام ، این موارد برایم غیر منتظره و تکان دهنده بود .

 

« جنبش چپ » جنبش توده های مسلمان :

 

اما شخصاً بیش از پیش معتقد شدم که توده های ما ؛ همین هایی است که در هدیره ها و مساجد ...حضور به همرسانیده اند و حضور به هم میرسانند ؛ نه آنچه ما توهم میکنیم ، خواب می بینیم و یا چون بوزینه هایی که در قسمت دوم ؛ بحث شان بود ؛ بر « ناخود آگاه » ما گذر داده شده است !

توده های ما هم خود خویشتن را « مسلمان » میدانند و هم دیگران ایشان را « مسلمان » میخوانند . و چنانکه در مباحث گذشته مؤکداً گفته ام ؛ اساساً دیانت و مذهب و رسوم و عنعنات و باور های توده های مردم افغانستان ( و اغلب مردمان دیگر هم ) « میراثی و تقریری و مسموع » است ؛ لذا چندان فایده ندارد که ما از روی کتب مقدس و غیر مقدس آنها را شناسایی و ارز یابی نمائیم . غالب آنچه هست و نیست فقط در روان « فرد زنده » وجود دارد و بس !

یعنی به درجهء نخست باور ها و کوایف آنها « فردیت » دارد و مخصوصاً در سرزمین ما در حدود 70 تا 80 فیصد چیزی است که حتی در فرد  دوم ؛ ناموجود میباشد .

20 یا 30 فیصد باقیمانده که بین افراد مشترک است ؛ نیز در شعاع ها و دوایر گوناگون قومی و قبیلوی و فرقه ای و سمتی .. و حتی جنسیتی کاست و افزود ها و تفاوت ها و حتی تضاد ها پیدا میکند ، ( مانند موارد تضاد ها بین دو مذهب بزرگ کشور ) .

با اینکه علماً تعیین پذیر نیست که در شعاع آخری ( شعاع عمومی ی اسلام ) چقدر اشتراکات عمقی و حقیقی وجود  دارد ؛ معهذا این شعاع تعیین کننده است !

چنین است حقیقت توده و چنان است واقعیت توده!!

از آنجا که بدون توده هیچ جنبش و حرکت تاریخی معنا ندارد ؛ پس جنبش چپ افغانستان؛ جنبش توده های مسلمان افغانستان است . شر و شور و احیاناً شعور و احساسات نیمچه روشنفکرانه و سیاست بازانه ولو که دارای عناصر قهرمانی هم باشد ؛ در حالیکه با توده ارتباط برقرار نکند و مانند ماهی در دریای « خلق و توده » شنا ننماید ، هر چیز و شاید شاذ ترین چیز میتواند باشد ؛ ولی «جنبش چپ» و اصلاً « جنبش» به معنا و مراد واقعی ی کلمه بوده نمی تواند .

 

پرسشی دارای مقام تعیین کننده :

 

اینک پرسشی بدینگونه به میان می آید که این توده ؛ سامع و مقتدی و دنباله روی همان ملا صاحب میباشد ؛ پس چگونه میتوان با آن تعامل نمود ؟

این پرسش نه تنها نا به جا و احمقانه نیست بلکه دارای مقام تعیین کننده گی نیز هست . در هر حال توده همان است که دیدیم و دریافتیم . خود همان ملای محترم و هزار ها همانند او هم توده است نه سوای توده یا موجودات فرا زمینی و فرا آسمانی !

پیش از اینکه به پاسخ حد اقلی ی این پرسش بپردازیم ؛ اجازه دهید چند فاکت بلافصل را به جای مقدمهء آن بیاورم .

در فرصتی که میسر شد به انترنیت دسترس بیابم ، مقاله ای خواندم در سایت وزین « کوفی » به قلم محترم سیداکرام الدین طاهری که با این جمله و پیام ختم شده بود : 

..«میخواهم بگویم که ناتو با داشتن سلاح های پیشرفته مدرن و ارتش مجهز نظامی نمیتواند در سرکوب دهشت افگنان موفق باشد، آیا ارتش افغانستان با دست خالی میتواند در مقابل دهشت افگنان که با سلاح های مدرن توسط باداران شان تسلیح میشوند، بجنگند؟

پس گفته میتوانم کشور های اروپایی و امریکا با یک بازی سیاسی کثیف و مبهم دوباره میخواهند سرنوشت مردم مان را به دست دهشت افگنان و حامیان منطقه یی و فرامنطقه یی آنها دهند تا خود را نجات داده و مردم ما را قربانی نمایند.

در آخر قابل یاد آوری میدانم که از همین حال باید آماده مقاومت و دفاع از کشور و مردم بود، در غیر آن  باز پاکستان سرنوشت مانرا بدست گرفته و این بار با استفاده از تجربه های آموخته  گذشته خود در افغانستان، خوب میداند چه سیاستی را در پیش گیرد ، تا همه چیز را از بنیاد نابود بسازد.»

http://www.koofi.net/index.php?id=2297

   

هوشدار و نهیب و فراخوان عظیم :

 

نوبت دیگر پس از خوانش اخبار تکان دهنده و حاد در سایت آریایی ؛ به سایت « ویب لاگ همایون » رفتم و مقالهء محترم سلیمان کبیر نوری را تحت عنوان « عرایضی به بهانهء "ملا بینظیر " مادر طالبان » مرور نمودم و در پایان آن به یک نظر یا کامنت آتشفشانی بر خوردم .( پیام های عمدهء مقاله و کامنت):

« مگر حتی برگشت قسمی ومشروط وکنترول شده دوباره ی طالبان ( نیرو های ضد دموکراسی-  پیشرفت و ترقی، زن ستیز و سرکش ، بی مدنیت و وامانده) درچوکات ساختارسیستم حاکمیت افغانستان نی تنها راهکاری به سود منافع ملی وارزش های مردم و جامعه ی ما نمیباشد، بل یک خبط سیاسی و اشتباه بزرگ جبران ناپذیر تاریخیست.

چرا که در پیامد آن فقط ملیتاریست های پاکستان  موقتا” به اهداف بلندمدت شان رسانیده شده اما مردم جهان یک بار دگرشاهد جنگ  های خونبار فرسایشی وطولانی میان اقوام و ملیت های ساکن در افغانستان خواهند بود( این جنگها خارج از کنترول واقعی جامعه ی جهانی خواهد بود)، که آن گاه تاوان سنگین این همه خامبازی ها را باز هم ملت مظلوم مان میپردازد.

 تاریخ میهن عزیز ما به خصوص بعد از حصول استقلال، شاهد و گواه  چندین بازی مهلک و خطر ناک و حوادث ناگوار ناشی از آن ها بوده است.

به مثابه فرزندان آدمیان عصر امروز باید  از تاریخ کشور خود بیاموزیم!

ملیت های باهم برادر سرزمین خورشید!

درفشداران نهضت چپ، روحانیون، متنفذین، سران اقوام و قبایل اصیل و مسلمان کشور!

آزادگان غیور، پیشروان و پیشگامان وطنپرست!

هم میهنان پاک سرشت، روشن نگر و وطندوست!

لمحه های زمان به تندی میگذرند.

 بیایید اختلافات، سلیقه های شخصی، خودمحوریها، عقده ها، حسادت ها، و تصفیه حساب های نسبتاً کوچکرا کم ازکم به طور مؤقت کنار بگذاریم.

وطن در لبه پرتگاه نیستی قرار داده شده است!!

امروز روز امتحان دشوار و زمان رستاخیز حتمی و اشد ضروری ی ملی است!

مردمان جهان ما را به یک امتحان دشوار تاریخی گرفته اند .

بیایید یکبار دگر در برابر عمال ضد انسانیت و پروژه های بربریت ارتجاع سیاه منطقوی – جهانی و مزدوران اجیر شان به پا خیزیم و

 بسان نیاکان خویش با غرور و سر بلندی ، با عشق به وطن و انسانیت، با احساس عُمق و پهنای درد و داغ ملت ماتمدار و به خون نشستگان سر زمین دامنه کوهپایه های شامخ هندوکش ، بابا، سلیمان و شمشاد هوشیاری و غیرت و شهامت تاریخی نشان دهیم،

این دردمندان بیمار و گرسنه، ناتوان و مظلوم را نگذارید تا بار دگر دربند ناکسان سیه دل و سیاه اندیش نوکر بیگانه کشیده شوند!!!

آن ها را نجات دهید.

نگذارید تا سرنوشت مردم و کشور مانرا جنرالا ن پاکستانی رقم زنند!

بیایید همه با هم، در گرداگرد یک جبهه ی وسیع ملی بسیج شده؛ چون یک مشت پولادین، به بازی ها، نیرگ های شوم و پلید خودکامگان قرن، این دشمنان راه و نام، شرف – کرامت، حیثیت – آرمان انسان و انسانیت در کشور خود، برای همیشه خاتمه دهیم.

------------------------------------------------------------------------------------1. 

 یأس  و درد و فریاد وخیم :

 

 بشیر دژم

 Says

November 30, 2010 at 3:10 pm

آقای نوری مرحبا برین احساس ودرک ودرد تان، ای کاش در تمام کشور چند تنی می داشتیم که چنین می اندیشید حیف است دیگر به این نیرویی که اصلاً وعملاً وجود ندارد ولی نام شان روشنفکران است دیگر اتکاء کرد

من در چندین مقاله ویادداشت هایم که هر زمانی بنامهای متاسفانه مستعارم (مجبوراً )انتشار داده ام ولی اصل نوشته ها در آرشیف شخصی ام حفظ هستند بار ها به همین نکته (بیایید اختلافات، سلیقه های شخصی، خودمحوریها، عقده ها، حسادت ها، و تصفیه حساب های نسبتاً کوچک
را کم ازکم به طور مؤقت کنار بگذاریم) بار ها تاکید کرده ام وبعضی اشخاص وطن دوست دیگر نیز به آن اشاره ها کرده اند !! اما متاسفانه کو گوش شنوا؟؟ کجاست این روشنفکران ما؟ اینها کی هستند ودر کجا گم اند که نه گوشی دارند که بشنوند ونه زبانی دارند که بگویند!!
البته ازین گوشه واز گوشه پنهانی یکی سری بالا می کند وهنوز خامی ها به پختگی نا رسیده از جانب دیگری سرکوب ومحکوم می شوند! درین حالت است که دل آدم به مقاله ها می سوزد وبه احساس پاک آنهاییکه واقعاً می خواهد کاری کنند ولی افسوس که امکاناتی در دسترس ندارند و متاسفانه این نوشته هم مانند خاکی خشکی به دیوار نمی چسپد وهمه آرزو ها نا تمام می ماند…افسوس وصد افسوس که آنچه شما عنوان می کنید(روشنفکر) ما از آن شی نایاب (کمتر ویا هیچ نداریم ورنه به پشتیبانی این مقال نهایت تکان دهنده شما ده ها تاییدیه باید نوشته می شد.»

************

باید جنبید و باید کاری کرد !

 

بر علاوه اینها سیلی از مطالب پر از اخطار و هشدار و نهیب تقریباً اکثریت سایت ها را پوشش داده است دایر بر اینکه : همه چیز در خطر است ، فلاکت و فاجعهء بد و بد ترین در راه است ؛ باید جنبید و باید کاری کرد !

 

رویهرفته تصورات و توهمات برای من ؛ فاجعهء سونامیی بزرگ سالیان اخیر بحر هند و تلفات و ضایعات بشری ی بی حد و حصر آنرا  تداعی کرد و این مطلب شگفت انگیز را که در پی آن فاجعه شنیده یا خوانده بودم که حیوانات در این سونامی کمترین ضایعات را داشتند ؛ تلفات حیوانات آزاد یعنی آنها که در قید و بند بشر نبودند ؛ قریباً در حکم هیچ بود . چرا ؛ آنان به غریزه  دریافته بودند که فاجعه در راه است و لذا خود را به ارتفاعات ؛ بالا کشیده بودند .

اینجا سخنان درخشان الکسیس کارل به ذهنم قد کشید که : « عقل ( مال و مشخصهء بشر) کمتر از غریزه قابل اعتماد است »

 

آیا برای سیاست ؛ دانش و اهلیت داشتیم ؟

 

از خود پرسیدم : عقل که به باور من ؛ چیز ثابت و کانکریت و استاتیک نیست ؛ به تعداد هرکدام از افراد بشری ؛ ویژه گی ها و اختصاصات دارد و در  محدوده های زمانی ـ مکانی مختلف سطوح رشد و توانایی آن فرق میکند ؛ پس ما کدام سطح عقلی را میتوانیم در برابر نظام پرتوان و اشتباه ناپذیر غریزه قرار دهیم و یا آرزو و آرمان آنرا تبیین و تصویر کنیم ؟!

مسلماً این پرسشی نیست که من قادر باشم حتی روی آن به تفکر ادامه دهم . لذا واپس به آنچه که موجود و ملموس و قابل تصور بود و هست ؛ مراجعت کردم . و در پیوند به مسایلی که در گیرش بودم ؛ به اینجا میخکوب شدم که اصلاً ما که سی ـ چهل ـ پنجاه سال پیش ؛ یک سلسله افکار و اندیشه ها پیدا کردیم ؛ آیا چقدر از آنها به جایگاه عقلی ی مان ورود یافت ، موجب چه مقدار رشد عقلانی ی مان گشت و در نتیجه تا کدام حدود و معیار ها صاحب اندیشه های راهبر و راهنما به حیث فعالان و پیشروان جنبش چپ توده های مردم مسلمان افغانستان شدیم ؟

 

کاوش های درون ذهنی و بیرون ذهنی منجمله موارد بالا ؛ مرا به اینجا رساند که گویی کم از کم اغلب ما گرفتار نوعی سرماخورده گی شده بوده ایم که خاصیت یک اپیدیمی ( شیوع منطقه ای ) و حتی پاندیمی ( شیوع تمام جهانی ) داشته است !

مگر « مقاومت وجود » یا ایمیون سیستم ارگانیزم مان به حدی قوی بوده که این عارضه «دوران» خود را در سینیوز ها و گلو ها و شش های مان طی کرده و اصلاً نتوانسته نه تنها به دماغ و نخاع مان برسد بلکه از وصول به پایانه های اعصاب حسی ی مان نیز محروم مانده است و به همان دلیل اینک شخ و ترینگ و صحت و سالم استیم ؛ نه از چیز هایی مانند « مننجیت » خبر داریم که تک و توکی از ما گرفتارش شده اند و نه از دپریشن و وسواس و ایستریس و مالیخولیا و واهمه و احساس خطر و توهم روز های بد و بدترین که یگان یگان تا مان دچارش هستند ؛ و حتی خود ؛ آن چنان فارغبال و شاداب و مست و الستیم که عیادت از این «بیماران» نیز در برنامه هایمان نمی گنجد!

 "منجمله کانادا داریم که بهشت است . همان که گفته اند :

بهشت آنجاست کازاری نباشد * کسی را با کسی کاری نباشد" ( نقل قول یکی از حضرات !)

 

در مانده گی امروز ؛ گذشته را سیاه میکند :

 

اگر چنین است ؛ که به حکم تجارب عدیده و هزاران فاکت و ثبوت هست ؛ پس ما در همان گذشته ها نیز سیاست و کیاست نکرده ایم بلکه خود ، همراهان ؛ مردمان و سرزمین خویش را از قله ای در اقیانوس فاجعه ها پرت نموده ایم ! و از کجا معلوم که روش و منش و کنش و واکنش کنونیی ما هم عیناً تداوم دیروز ها و پریروز ها نباشد و در همین حال اگر احیاناً وطن را به جای اجیران پاکستانی ؛ به ما بسپارند ؛ همچنان نکنیم !؟

تصور نشود که اینجا اعضا و منسوبان حزب و تنظیم و سازمان مشخصی هدف میباشد و هکذا تئوری و ایدیولوژی مشخص و یگانه ای .

همه گان اعم از جهادی ها که گویا به سرماخورده گی اسلامیستی و اخوانیگری و التقاط ها و اختلاط های دیگر دچار شدند و آنانیکه به انفلونزای مارکسیستی و مائوئیستی و ناسیونال ـ سوسیالیستی و ناسیونالیستی و مدرنیستی و چند و چندین « ایزم » و « پسا و پیشا »ی دگر مصاب گردیدند ؛ به یکسان هدف استند و ثمرات عقل و عمل شان با تفاوت های کمی عین چیز بود و عین چیز است و هیچ تضمین و حتی امید عجالتاً وجود ندارد که پس از این نیز تکرار مکررات نباشد !

 

شاخص ها رو به نزول اند :

 

چرا که متأسفانه شاخص ها و نمادینه های رشد عقلی و سیاسی ( و نیز اخلاقی ـ فرهنگی ) باز هم جز در استثناءات ؛ نه تنها بهبود و صعود نسبی ندارد بلکه بیشتر و بدبختانه بسیار و بسیار بیشتر؛ سیر نزولی را داراست ! خیلی از دارایی های گرانقدر ارزشی و معنوی که 30 ـ 40 سال قبل جزئی از ملکات بدیهی هر افغان بود ؛ امروز دیگر وجود ندارد و یا به شدت تضعیف شده است !

یکی از آن ملکات یاد شده همان سر در گریبان فرو کردن ، محاسبه با خویش و انتقاد از خود میباشد . تقریباً همه در پئ توجیه خود و نه تصحیح خود ؛ اند ! تقریباً همه به زمین میفرمایند : « منت دار باش که من بر رویت راه می روم »

توده های حقیقی ی مردم در نظر بسیاری ها مورچه و حشره و چیز های فروتر از اینها می آید . آنان توده های خیالی دیگری در ذهن دارند و با همان ها محبت و به همان ها « خدمت » می فرمایند . بگذریم از آنانیکه امر توجیه و تثبیت خود را به امحای فیزیکی و ترور معنوی و شخصیتی دیگر ها نیز میرسانند و به آن مشروط و مربوط میدانند .

 

اکنون پرسش و پاسخ :

 

ـ با توده ای که ؛ سامع و مقتدی و دنباله روی ملا می باشد ؛ چگونه میتوان و باید تعامل نمود ؟

( برای پاسخ لطفاً تا هفتهء دیگر تحمل بفرمائید . در پناه آفریدگار!)

E-mail : alemeftkhar@gmail.com  weblog : http://aashil.blogfa.com


December 5th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات